آتلیه من هردوشو دوست دارم زمینه گوشیم اینو گذاشتم بقیه عکسات هنوز حاضر نشده ولی تو آتلیه حس عکاسیم گل کرده بود با گوشی خودمم چند تا عکس ازت گرفتم دایی جون خیلی ممنون زحمت کشیدی خیلی دوستت داریم. ...
اول روی تخت نشستیم تا شما راحت باشی اما خسته شدی و دوست نداشتی به خاطر شما جابه جا شدیم پسرم میخواد غذا سفارش بده بعد از غذا و عکس انداختن ولم کنین خسته شدم ...
واسه واکسن شش ماهگیت با بابا سعید و مامان و دایی جون رفتیم ی ماشین رفته بودیم واسه آقا واکسن بزنیم بازم مثل ی مرد اصلا گریه نکردی و نترسیدی، خیلی خوشحال شده بودم. ولی تب داشتی و شب بیقراری کردی و تا صبح نخوابیدی مامان و دایی هم نخوابیدن واقعا هلاک شده بودن یکسر تو بغل بودی روز دوم بهتر بودی ولی بیحال بودی خدا رو شکر روز سوم کاملا خوب شدی دیگه راحت شدی تا واکسن یکسالگی ...
تا شش ماهگی اینم کیک تولد من. بابا سعید ممنون زحمت کشیدی. دایی جون میخواست کمک کنه تا پسرم رو بخوابونه بالاخره رضایت دادی و ساعت 2 شب خوابیدی داداشم هلاک شد تا پسری خوابید عمو میخواست بره مسافرت، دوست داشت قبل از رفتن شما رو ببینه اومد پیشمون بعد رفت. داری کمک مامان میکنی لوبیا واسم پاک میکنی البته دور میندازی وقتی میخوایم بوست کنیم لباتو میدی داخل، نمیخوای بوس بدی ...